شعر با ز
,شعر با ز شروع شه,شعر با ز شروع شه,شعر که با ز شروع شه,بیت شعر که با ز
شروع شه,شعر که اولش با ز شروع شه,یه شعر که با ز شروع شه,شعر با حرف ز,شعر
با حرف ز شروع شود,شعر با حرف ز شروع بشه,شعری که با حرف ز شروع شود,شعر
که با حرف ز شروع بشه,شعری که با حرف ز شروع بشه
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد که با حرف ز شروع می شوند برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
ز دست برد حوادث که جسته است مسلم
کدام برگ درین باغ زخم ژاله ندارد
شعر با ز
ز شیشه خانه دل، چهره عرقناکش
چنان گذشت که بر لاله زار ژاله گذشت
شعر با ز شروع شه
ز بس شکست قد سرو قامتمان در باغ
به هر شکوفه گل اشک جای ژاله نشست
شعر که با ز شروع شه
زوال اعتبارات جهان فرصت نمیخواهد
زخجلت آب گردم تا گهر را ژاله بنویسم
شعر در مورد مادر
مادر بهشت من همه آغوش گرم تست گوئی سرم هنوز به بالین نرم تست ....
بیت شعر که با ز شروع شه
ز دوزخ آنگهی ترسم که جز تو مالکی یابم
بهشت آنگاه خوش باشد که تو رضوان من باشی
شعر که اولش با ز شروع شه
ز شاهراه سعادت به باغ رضوان رفت
وزیر کامل ابونصر خواجه فتح الله
شعر با حرف ز
ز گلزار جنان رضوان بصد سال
گلی چون عارض خوبت نچیدست
شعری که با حرف ز شروع شود
ز نو هر لحظه ایمان تازه گردان
مسلمان شو مسلمان شو مسلمان
شعر با حرف ز شروع شود
زهرابه بیار تا بنوشم چو شکر
من رام توام رام توام رام توام
یه شعر که با ز شروع شه
زین بیابان بچه تدبیر شوم رام تسلی
هست هر ذره جنون چشمکی از داغ بلنگم
بیت شعر که با ز شروع شه
زود بودش سفر مرگ ، ولی
گل مگر دیر تواند پژمرد
شعر با ز
زین سوی اجل ببین که چونی
زان سوی اجل چنان بمانی
شعر با ز شروع شه
زخاک توس می جهد, ستارگان به آسمان
شمس همیشه در طلوع, مهر کران خاوران
سجده گه اهل فلک, بوسگه حور و ملک
بارگه قدس رضا, منشا فیض عرشیان
شعر در مورد دریا
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را ...
شعر که با ز شروع شه
زارم از بی زری و می ترسم
که کشد بی زری به بیزاری
شعر که اولش با ز شروع شه
ز جنس مردمان مشمار خود را
گرت یزدان زری دادست و زوری
شعر با حرف ز
زری که گوی گریبان جبرئیل سزد
رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا
شعر با ز شروع شه
زری که گوی گریبان جبرئیل سزد
رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا
شعری که با حرف ز شروع شود
زیر مهر پادشاه زری در آرد روزگار
گر نفاق اندرونی پاک آید در عیار
شعر با حرف ز شروع شود
زری همی چکاند دری همی فشاند
کان در جهان بماند پاینده تا به محشر
یه شعر که با ز شروع شه
زبس که زر سرخ ببخشی همه جهان
تهمت همی زنند که تو دشمن زری
بیت شعر که با ز شروع شه
زری که در خور آئین پادشاهی اوست
به جنب او زر مهر است کم ز سیم بها
شعر با ز
زری که می طلبم دوش لطف فرمودی
ز من کسی نستاند به سد هزار نیاز
شعر که با ز شروع شه
زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
شعر که اولش با ز شروع شه
زین نازکان رعنا، خسرو، گریز زیرا
در کوی شیشه کاران دیوانه می نگنجد
شعر با حرف ز
زعشق آن گل رعنا همه شب
چو بلبل ناله و افغان برآور
شعر با ز شروع شه
زرگر باد بهاری از کلاه سیم دوز
قبه ئی از زر بنام نرگس رعنا زده
یه شعر که با ز شروع شه
ز می بگذر که باشد در قفا همچون گل رعنا
خمار زردرویی باده های ارغوانی را
شعر با حرف ز شروع شود
زهرای من نبود آن که بیفتد به روی خاک
سیلی به صورت زن من بی خبر زدند
بیت شعر که با ز شروع شه
زهرا چه فرشته است ؟ خدا میداند
او از چه سرشته است ؟ خدا میداند
بین در و دیوار از آن ضرب لگد
براو چه گذشته است ؟ خدا میداند
شعر که اولش با ز شروع شه
زهرا که عنایتش به هر جا برسد
باشد که به فریاد دل ما برسد
یارب سببی ساز که در روز حساب
پرونده ی ما به دست زهرا برسد
شعر در مورد ساحل
کجایی ساحل آرامش دریای طوفانی پریشان بودم ای دریا تو را طوفان صدا کردم ...
شعر با ز
ز وصف تلخ خود زهرا یکی وصف
به لعل شکر و زهرا تو دیدی
یه شعر که با ز شروع شه
ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم
من این سیرت راستین محمد
شعر که با ز شروع شه
زهی سعادت آنکس که از پی مقصود
رود بطالع سعد و سعید باز آید
شعر با ز شروع شه
ز تخم سوخته، سبزی امید نتوان داشت
چگونه اختر طالع شود سعید مرا؟
بیت شعر که با ز شروع شه
ز جاه و دولت دنیا دگر چه میطلبی؟
سعادت تو همین بس که جور یار کشی
شعر با حرف ز شروع شود
ز ارمینیه تا در اردبیل
پراگنده شد لشکرش خیل خیل
شعر با حرف ز
زبیتابان کجا آن مست بی پروا خبر گیرد؟
سپند ما مگر زان آتشین سیما خبر گیرد
شعر که اولش با ز شروع شه
زبان در مجلس روشندلان خاموش می باید
که نوری نیست در سیما چراغ ماهتابی را
یه شعر که با ز شروع شه
زان رنگ روی و سیما اسرار توست پیدا
کاندر کدام کویی چه یار می پسندی
شعر با ز
ز آب چون آتش تو دیگ دماغم جوشید
سبک ای سیمبر مشعله سیما برگو
شعر با ز شروع شه
ز سیما می توان دریافت در دل هر چه می باشد
عیار باده را صاحب نظر می گیرد از مینا
شعر در مورد باران
خیلی وقته دیگه بارون نزده رنگ عشق به این خیابون نزده ...
شعر که با ز شروع شه
زمین شناسِ حقیری تو را رصد می کرد
به تو، ستاره ی خوبم نگاه بد می کرد
بیت شعر که با ز شروع شه
ز تمام بودنی ها، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد.
شعر که اولش با ز شروع شه
ز دیدن تو شود دیده ها ستاره فشان
فروغ روی تو و آفتاب هر دو یکی است
شعر با حرف ز
ز فخر سر به فلک برکشد ستاره صفت
چو اوحدی ز سر زلف او پناه کند
شعر با حرف ز شروع شود
ز کافور تو سنبل می زند سر
ز یاقوت تو ریحان می برآید
بیت شعر که با ز شروع شه
ز ریحان خطت بالد بهار سبزه جنت
وزان زلف دو تا روح الامین شهپر برون آرد
یه شعر که با ز شروع شه
زمانه بر تن ریحان و لاله و نسرین
بسی دریده قباهای پرنیانی را
شعر با حرف ز شروع شود
زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد
چشمک نرگس مخمور به افسانهی تست
شعر با ز
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم
شعر با ز شروع شه
ز طبع زهره، شادی آفرینی
ز پروین، شیوه بالانشینی
شعر که با ز شروع شه
زهره دارد حوادث طبعی
که بگردد بگرد لشکر ما
بیت شعر که با ز شروع شه
ز مطرب ناله سرنای خواهم
ز زهره زاری طنبور خواهم
شعر که اولش با ز شروع شه
زهره من بس که از دست جفاهایت نشد
خون همی از چشمه چشم انگبین آید برون
شعر با حرف ز شروع شود
زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
شعر با حرف ز
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت
غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
شعر در مورد بهار
بهار آمد ، بهار من نیام گل آمد گُلعذار من نیامد ....
یه شعر که با ز شروع شه
زخمی کهنهام
سایهی رنجی پایان یافته
بیت شعر که با ز شروع شه
سایه نوری تو و ما جمله جهان سایه تو
نور کی دیدست که او باشد از سایه جدا
شعر با ز
زینب بنگر معلم شیرزنی است
او اسوه صبر است و ز ایمان چه غنی است
با خطبه ی طوفانی خود ثابت کرد
او دختر و دانش آموز درس علی است
شعر با ز شروع شه
زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو عرش خدا را قائمه
یک محمد یک علی یک فاطمه
شعر که با ز شروع شه
زینب که قیام کربلا زنده ازاوست
ایثار مخگری و صبر پاینده از اوست
از جلوه او چهارده قرن گذشت
امّا به خدا همیشه آینده از اوست
شعر که اولش با ز شروع شه
زینب که شکوه جاودانی دارد
هر جا حضور آسمانی دارد
ازدست حسین بن علی، خون خدا
برسینه مدال قهرمانی دارد
یه شعر که با ز شروع شه
زیبایی گلشن علی زینب بود
پرورده دامن علی زینب بود
بر خصم شکست داد ولی خود نشکست
آیینه نشکن علی زینب بود
شعر با ز شروع شه
زینب که به عشق جوشش آموخته است
ماه است و چو مهر رخ برافروخته است
کارآیی انقلاب خونین حسین
بر قامت صبر او نظر دوخته است
شعر با ز
زینب که به کار عاشقی غوغا کرد
صد بار شهادت به رخش در وا کرد
دو دسته گل یاس که در دامن داشت
تقدیم به باغبان عاشورا کرد
بیت شعر که با ز شروع شه
زینب که شکوه عشق پاینده از اوست
ماهی ست که نور صبر تابنده از اوست
اسلام ز کربلا بود زنده، ولی
تاریخ حیات کربلا، زنده از اوست
شعر که با ز شروع شه
زینب که دل و روح دلیری دارد
در یاری دین سهم کثیری دارد
همچون حسن و حسین و زهرا و علی
نیرویِ شکست ناپذیری دارد
شعر که اولش با ز شروع شه
زینب که قیام کربلا زنده ازاوست
ایثارگری و صبر پاینده از اوست
از جلوه او چهارده قرن گذشت
امّا به خدا همیشه آینده از اوست
یه شعر که با ز شروع شه
زان فتنه خونین که به بار آمده بود
خورشید ولا، بر سر دار آمده بود
با پای برهنه، دشت ها را زینب
دنبال حسین، سایه وار آمده بود
بیت شعر که با ز شروع شه
زینب که مه برج کمال وادب است
در خلق به بهترین نسب منتسب است
در وصف و مقام او همین باشد بس
که این دخت علیّ مرتضی زین اب است
شعر با ز شروع شه
زینب که شکوه جاودانی دارد
هر جا حضور آسمانی دارد
ازدست حسین بن علی، خون خدا
برسینه مدال قهرمانی دارد
شعر با ز
زینب کنار لاله ی پرپر صبور باش
در داغ بال های کبوتر صبور باش
من می روم شبانه ، غریبانه دخترم
بر سوز این غریبی حیدر صبور باش
اینجا هنوز اوّل راه است دخترم
زینب کنار تشت برادر صبور باش . . .
شعر که با ز شروع شه
ز سامان عرق (بیدل) خطش حسن دگر دارد
گهر در رشته موج رگ گل میکند شبنم
یه شعر که با ز شروع شه
ز شبنم فرو هشت نسرین حمایل
ز سنبل بر افگند سوسن کلاله
شعر که اولش با ز شروع شه
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
بیت شعر که با ز شروع شه
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
شعر با ز شروع شه
زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا میکند
جز نوازش شیوهای دیگر نمیداند نسیم
دکمهی پیراهنش را غنچه خود وا میکند.
حد بگذشت چون خودکامگی هات
صفای خویش را افسوس خوردم
به چشم خویشتن دیدی در این عشق
تو در من زیستی من در تو مردم.
شعر با ز
ز خاک کوی حبیبم، مران، که سلمان را
بخاک پای و سر کوی یار، سوگند است
شعر که اولش با ز شروع شه
زلف دوشیزه گل باشد و غماز نسیم
بلبل شیفته، شوریده و شیدا باشد
شعر که با ز شروع شه
ز خاک آفریـــــــدت خداوند پاک
پس ای بنده افتادگی کن چو خاک
تواضع سر رفعـــــــــت افرازدت
تکـــــــــــــــبر به خاک اندر اندازدت
به عزت هر آنکو فروتر نشست
به خواری نیــــــفتد ز بالا به پســت
یه شعر که با ز شروع شه
ز خاک عاجز نیز خود را میزند بر روی باد
خصم اگر منصف نباشد تا کجا افتادگی
بیت شعر که با ز شروع شه
زاهدانش آه ها پنهان کنند
خلوتی جویند در وقت سحر
شعر با ز شروع شه
زنده باد آفتاب سحر
که سرش را می چرخاند، پیدایت می کند
و تلالو اولش را برای تو پست می کند،
زنده باد!
شعر با ز